- روز چندان جالبی نبود. همش بیم و امید. همش فکر و خیال.
- بد کردهام. حالا میخوام درستش کنم.زنگ میزنم، قطع میکنه. زنگ میزنم، میگه در شبکه موجودنمیباشد، زنگ میزنم، میگه امکان برقراری ارتباط مقدور نمیباشد. زنگ میزنم، میگه در درسترس نیست. زنگ میزنم، میگه خاموش است. (انگار امروزمخابرات هم با من سر ناسازگاری افتاده)
- زنگ میزنم میگم من امروز شرایط روحی روانی مناسبی ندارم، نمیتونم بیام. اگه میشه بزار برای یه روز دیگه. میگه نه. تو رو خدا بیا. دیگه نمیتونم صبر کنم.
- میگه چیکار کنم؟ میگم نگاهت دو قطبیه. اصلاحش کن.
- بغض میکرد. اما گریه نکرد. چقدر شرمندهاش شدم.
- میگم ببین این منم. بااین گستردگی. میگه میدونم. الآن میدونم.
- میگم هر کس جایگاه خودشو داره. قطعا جایگاه تو از اون بالاتره.
- میگه ممنونم چون شما باعث شدید زندگیم تو مسیری قرار بگیره که روز به روز با کمک خدا خودمو کاملتر کنم.
- یه کم خوشحال میشم که حداقل امروز این یکی دیگه از حرف زدن با ما رنجیده خاطر نشد.
- ایام فوت حسنه.همین روزها بود که کوچ کردم به پارسی بلاگ. تو بلاگفا بودم که کامنتش دادم اونم جواب داد. بعد فقط یادمه بهش گفتم: حسن تو بیکاری صبح تا شب تو اینترنتی؟! خدا رحمتش کنه. نشد دوستیمون طولانی بشه.
- حاج اصغر خودش دلش پاکه، تازه داره از دل پاکیه یکی دیگه تعریف میکنه. چنان داستان 25 سال پیش را تعریف کرد و از لطف و مرحمت خدا گفت که یه لحظه به این همه پاکی و صفا غبطه خوردم.
چند کلمه خودمانی:
خودت میدونی که از کی پاکدیده شدم. اصلا همهاش لطف خودت بود. میشه یه کاری کنی که این دلم هم پاک بشه؟
در خلوت خیال:
اگر به بندگی ارشاد میکنیم تو را ... اشارهای است که آزاد میکنیم تو را
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار ... که ما به جاذبه امداد میکینم تو را
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی ... بهار عالمِ ایجاد میکنیم تو را